با من هستی



اکنون که می نویسم از تمام شب های تنهایی ام تنها ترم

از تمام دلتنگی ها دلتنگ ترم

هم چون روز روشن بر من هویداست که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد

و شاید هیچ گاه من در خاطرت نمانم

و من بی شک هر جا که باشم نشانی از تو دارم

که با تو بودن را برایم زنده می کند

تو می روی ومن با لبخند بدرقه ات می کنم

من می مانم و کوله باری ازاحساس تنهایی

می مانم

باز هم مثل همیشه

اما می دانم

در تنهایی هم

با من هستی


بر مزار تمنا

ای بی وفا برو که شبستان خاطرم

دیگر نه جای جلوۀ ذوق وصال توست

زآندم که پی به راز نهان تو برده ام

کابوس خواب راحتم هر شب خیال توست

ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم!

میخواستم ز پرتو پندار تابناک

نور چراغ خلوت اندیشه ام شوی

میخواستم چو مرغ سبکبال آرزو

تا آخرین دیار خدا همرهم روی

اکنون بخویش گریم و بر آرزوی خویش

در آسمان روشن اشعار دلکشم

دیگر نتابد اختر چشمان مست تو

گردیده چهره ات به غبار گنه نهان

خاموش گشته شمع محبت بدست تو

دیگر تو آن ستارۀ رخشنده نیستی

ای بی وفا که شهرت هنگامه خیز تو

مرهون شور عشق من و نالۀ من است

گر بر سر وفای تو شد نام و ننگ من

پاداش آن بدست تو پیمان شکستن است؟

نی نی تو قدر عشق ندانسته ای هنوز

بگذاشتم ترا به هوس های شوم تو

پنداشتم چنان که نه ئی آشنای من

شبها برو به خلوت دیوان پارسا (!)

بر هر لبی که خواست لبت بوسه ها شکن

دیگر تو آن فرشتۀ پارینه نیستی

زین بعد بر مزار تمنا کنم فغان

آینده را به ماتم بگذشته بسپرم

دامان دل به اشک غمت شستشو دهم

وز سینه داغ مهر ترا پاک بسترم

دیگر نه اعتماد به هر بی وفا کنم

اول بـه وفا می وصالـم درداد

اول بـه وفا می وصالـم درداد
چون مست شدم جام جـفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتـش دل
خاک ره او شدم بـه بادم برداد
نی دولـت دنیا به ستـم می‌ارزد
نی لذت مستی‌اش الـم می‌ارزد
نـه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غـم می‌ارزد

خدايا خدايا

خدایا کفر نمی گویم پریشانم، چه می خواهی تو از جانم
، مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی،
خداوندا تو مسئوولی، خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
دکتر شریعتی

آنقدر زاری ها کنم تا سیل خون بر پا کنـــــم


اگـــر عشق باشد گنـــاهی الهــی
سرا پا گنـــــاهم الهــی الهــــــی
نشان ده ره کعبــهء عــاشقـان را
به مجنـــون گم کرده راهی الهی
مـــرا صبح رخسار آئینــه رویی
نشانده به روز سیـــاهی الهـــــی
امشب بـــه یاد روی تــو غوغا کنم غوغا کنم
دل را بــدست غم دهم پس شکوه از دنیا کنـم
امشب به یـاد عشق تو با اشک خود تنها شوم
آنقدر زاری ها کنم تا سیل خون بر پا کنـــــم
خندی به عشق پاک من گویی که من دیوانه ام
گویی من دیوانه خــود در ساغـر و مینا کنـــم

یک روز ی در زندگی به وجود می یاد!!

یک روز ی در زندگی به وجود می یاد
که یک نفر جای یکی دیگه را برات می گیره
و جالب تر از همه اینه که نفر جدید را بیشتر از قبلی دوست داری
یک روزی در زندگی هم هست
که یک نفر جای دیگری را برات پر می کنه
اما باز هم دنبال نفر اولی
ولی هست روزی که در زندگی کسی جای کسی رو نمی گیره
فقط تو می مونی و تنهای خودنت
اما یک روزی در زندگیت هست
که نبود خدا را احساس می کنی
و جای همه را برایش خالی می کنید

!!هرگز دل کسی را نشکن

دل کسی را نشکن. زيرا دل شكسته را نيازي به نفرين نيست.
هر بدي را خود انسان مي تواند جبران كند
اما جبران دل شكسته را خدا مي كند. پس مراقبت باش دلي را كه شكستي صداي شكستن
. را نه تو ميشنوي و نه موجودات زميني
. اما انكه بايد پاسخ دهد مي شنود
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند
نوشته شده توسط خودم سليمان "عزيز